رسول مرادی

گاهی فکر میکنم زندگی خییلی تکراریه این طور فکر نمی کنید، صبح ظهر شب ، صبح ظهر شب ، صبح ظهر شب ، یعنی چی آخه نمیدونم با این که امروز خییلی خوب شروع و تموم شد ولی حالا که ساعت یک صبح یه روز دیگست فکر میکنم یه روز تکراری رو پشت سر گذاشتم، به هر حال هیچ جوابی برای این موضوع که گفتم ندارم.

گاهی افکارمون به جایی میرسه که با خودمون میگیم، ای کاش، کاش و.. چرا.. ، میتونیم طوری زندگی کنیم که در آینده از این واژه استفاده نکنیم ولی باز همونطور زندگی میکنیم که در آینده ازش استفاده کنیم..

دارم مزخرف مینویسم میدونم شاید بخواطر گذشتن ساعت خوابم باشه،فعلاً..



           
سه شنبه 6 خرداد 1393برچسب:سیاهه،27،نوشته،حرف،,,, :: 1:52
R.M

I am always here

To understand you

I am always here

to laugh with you

I am always here

to cry with you

I am always here

To talk to you



           
دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:I,am,ahere,to,love,you, :: 16:9
R.M

یا ما مجنونیمو خونه خرابی عالمی داره            یا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمیداره



           
یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:سیاهه،۲۶،,,, :: 19:6
R.M

با عرض سلام و خوشامد گویی به همه ی دوستان عزیز‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بخواطر ورود به ماه خرداد ماه تولد من

امیدوارم این ماه، ماه پرخیرو برکتی برای همه باشه‌



           
یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:خرداد,ماه,,,, :: 8:38
R.M

گاهی اوضاع باب میل تو پیش نمیره، شاید هم بیشتر اوقات ینی تو دوس داری یه طور بشه ولی اون کاملاً عکسش اتفاق میوفته، من هیچ وقت فکر نمی کردم در مورد تو (ش-ر) این طور بشه همیشه اون ته ته ذهنم به این فکر میکردم که ما برای هم ساخته شدیم ولی تو داری به کس دیگه ای تعلق می گیری، جالب اینجاست همین الان هم باور ندارم که یه همچین چیزی داره به وقوع پیدا میکنه، الان هم باز فکر میکنم ما برای هم خلق شدیم و سر آخر ماجرا به هم می رسیم. حتی اگه این واقعیت پیدا نکنه ذهن من ناخودآگاه به این موضوع ایمان داره شاید باور نکنی ولی خواست تو توسط من چیزی ورآی عشقه نمیدونم آیا درک می کنی یا نه؟

دوست داشتن یه طرف قضیست، وقتی به دو طرف نگاه می کنم به پشتکار به جدیت به اخلاق به فرهنگ به آداب معاشرت به اندازه ی دین داری به شخصیت هامون و به خییلی چیزای دیگه نمی تونم این رو باور کنم که ما از برای هم نیستیم، همین طور که قبلاً هم گفتم، من دیر رسیدم ، خییلی دیر ، اونقدر که تاوانش ازدست دادن تو بود و این انگار من رو از من جدا کردن، فکر نکن الان که این ها رو مینویسم ظره ای حالات احساسی من رو در خود مچاله می کنه، نه اصلاً این طور نیست، با این که شب ها (سه شب گذشته) یکی 21:17 دومی 21:25 و امشب 21:10 اومدی و رفتی خونتون از سر کار ولی باز ظره ای حالت احساسی و جنون در من پیدا نمیشه، ولی افسوس و رنج ازدست دادنت تا..  خواب شب رو ازم میگیره، کاش تو هرگز با خواهر اون پسر ( دوست دوران دبستانم ) دوست نمیشدی تا دوست دبستانم تو رو ببینه.  چی بگم شاید هم اگه اون نبود الان یکی دیگه باز سد راه بود..  ولی با تمام این ها باز این افسوس من رو ول نمی کنه..



           
پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:سیاهه،25،دل،نوشته،دل،نگاره،حرف،,,, :: 1:55
R.M

امروز یه روز خیلی تحمل ناپذیری بود، از خود صبح تا شب نمی دونم چرا امروز همه ی مشکلات میخواست هجوم بیاره روی سرم به گمونم قصد قتل منو داشتند، آب قطع شد، برق رفت اونم برای یه مدت طولانی، ناخواسته مجبور شدم همراه یکی به بانک برم کاری که باید در عرض 15الی20 دقیقه انجام میشد 2 ساعتو نیم طول کشید، ماشین خراب شد، لاستیک ترکید، دوباره باز ماشین خراب شد، سر آخر هم ماشین برای سومین بار جوش آورد ، فن از کار افتاد.......

و آ آ آ ی که چ روز طاقت فرسایی بود، نابود شدم!!...



           
یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:یه،روز،سخت،,,,, :: 22:48
R.M

همیشه هیچوقت اینطور نبودم
همیشه نیمه ی خالی رو میدیدم
به فکر نیمه های پر نبودم

،

ملخ افتاده توی خرمن گندم
منم مثله همه از کار بیکارم
به جای داس شونه توی دستامه
فقط به فکر گندم زار موهاتم



           
یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:این،روزآ،,,, :: 1:37
R.M

راستی.. 

هنوز هم به انتظارت می ایستم تا بیایی و از جلوی دیدگانم رد شوی ..

خبر داری؟..

نویسنده: R.M



           
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:دل نگاره,,, :: 18:33
R.M

به دنیا آمد، زندگی کرد، ولی هرگز نمرد. او مجسمه ای ست کهنسال که هم اکنون در موزه نگهداری می شود.



           
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:داستان،یک،زندگی،,,,, :: 18:20
R.M

مادرش مراقب مکالماتِ تلفنی او بود.

پدرش ساعات بازگشتِ او به منزل را زیر نظر داشت.

برادرش مراقب زمان شروع و پایان کلاس های او در دانشگاه بود.

دایی اش مسؤل تشخیص هویت و شناسایی مشاغل خواستگارهایش بود.

مادربزرگش می گفت:( این کارا بخاطر اینه که آینده ی تو خراب نشه.)

با وجود همه ی تلاشی که صرفِ آینده اش می شد، اعضای خانواده معتقد بودند او سر به هواست. شاید به همین علت بود که یک روز صبح وقتی خانه را به مقصد دانشگاه ترک کرد، برای همیشه ناپدید شد.



           
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:آینده،مراقبت،,,, :: 17:37
R.M
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها