رسول مرادی

نگاره ای که از ته قلب دوسش دارم:



           
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:نگاره،ای،از،ته،قلب،,,,, :: 22:58
R.M

امروز یکی از بزرگترین روزهای زندگیم هست و بی شک در آینده نیز خواهد بود، من حرف دلمو زدم، حرفی که یک سالو نیم طول کشید ولی در نهایت زده شد، حالا دیگه می تونم یه نفس تازه بکشم، دیگه همه چی بستگی به تو داره.. ( این رو فراموش نکن، زندگی در طول عمر انسان یکسان نیست ) حالا اگه بیست سال دیگه به تو (ش-ر) عزیز فکر کردم خیالم راحته که احساسم رو بیان کردم،  این پیروزی رو امروز به خودم تبریک میگم، شاید به نظر دیگران این کار من چندان قابل اهمیت نباشه، در این رابطه نظر دیگران برام مهم نیست من درست ترین کار رو کردم، حرکت امروزم این اطمینان خاطر رو بهم داد که در آینده نیز بتونم یکی از افراد شاخص کشور و البته در .. بشم و این هدف نهایی منه، از خداوند بزرگ بخواطر فرصتی که بهم داد متشکرم/.

غمت در نهانخانه دل نشیند               به نازی که لیلی به محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی        ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم            چه سازم به خاری که در دل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم              که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند

پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم          غباری به دامان محمل نشیند

به دنبال محمل، سبکتر قدم زن            مبادا غباری به محمل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی      که در این چمن، پای در گل نشیند

                                  بنازم به بزم محبت که آنجا                   گدایی به شاهی، مقابل نشیند                                

طبیب از طلب در دو گیتی میاسا           کسی چون میان دو منزل نشیند

                                                                     شاعر :طبیب اصفهانی

 



           
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, :: 12:20
R.M

فکر کن اگه انسان گوش نداشت چی میشد، دیگه زبان هم لازم نبود چون گوشی نبود، بیان احساساتی نبود، وقتی احساسات در درون انسان شروع به فعالیت می کنه که چیزی شنیده باشه ، زندگی هم خیلی عجیب می شد



           
دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, :: 23:27
R.M



           
دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:نگاره,,,, :: 1:22
R.M

فرمان عشق

اگر فرمان رسد
تا من همه راز نهان را
سخت بی پروا بگویم
از آن چشمان شهلا
از آن اسطوره زیبا بگویم
از او با جامه ترمه گهی دیبا بگویم
برای لحظه ای چشمان خود بر بندم و
از موج آن گیسوی ناپیدا بگویم
چگونه گویمت
آیا به سان عاشق درمانده شیدا بگویم
ازین عابد از آن معبد
از این درمانده جان بر کف میرا بگویم
چه گویم
عاشقم
اگر چون من نمی فهمی
به رسم عاقلان شیوا تر از شیوا بگویم ...



           
دو شنبه 17 آذر 1392برچسب:فرمان,عشق,,,,,, :: 23:55
R.M

نون گرفتم بردم خونه، پیاده بودم، دلم می خواست قدم بزنم، داشتم برمیگشتم سرکار، توی مسیر برگشت رسیدم طرف خونتون، نمی دونی یهو چقدر دلم می خواست بیام زنگ خونتونو بزنم و بیام توی خونتون، تو توی خونه وُ خانواده ای بزرگ شدی که حالو هوای قصه ها رو داره وقتی خونتون رو می بینم یاد داستان های رومان ها می اُفتم، یاد اون صلحو صفای بین اعضای خانواده، اطلاع دارم که جَو خونه و خانوادتون این طور نیست ولی شکل خونتون اون حیاط زیبای خونتون... ، کاش میشد می تونستم بیام زنگو بزنم و تو پشت آیفون جواب می دادی، درو باز می کردیو با هم روی دوتا صندلی کنار به کنار هم می شستیمو صحبت میکردیم...   پیشنهاد میکنم حتماً رمان اشک لیلی رو بخونی اگه هم نداری هر وقت در آینده با هم ارتباط گرفتیم بهم بگو تا بهت بدم بخونی



           
یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:سیاهه,13,,,,,, :: 23:37
R.M

این روزآ خیلی داره برام سخت میگذره، نمیدونم ولی حالو هوای بدی دارم حس میکنم انگارهمه موارد دنیا به خوبی پیش میره ولی زندگی من.. ، صرفاً زندگی بد نیست این منم که حالو هوای خوبی ندارم، دلایل زیادی داره حالو هوای این روزآی من ولی یکی از مهمترینش تو هستی (ش) نمیدونم چرا ولی از صبح که از خواب پا میشم تا شب و حتی بعضی اوقات در خواب هم به فکرتم ، حالا دیگه بعد این همه مدت در تمام وجود من نقش بستی، نه مدل لباست، نه طرز آراستگیت و نه وضعیت خانوادگیت و نه هیچ چیز دیگه جز خودِ خودِ (ش-ر) برام مهم نیست، اون تُمعنینه ی وجودت و اون طرز نگات، زنگ صداته که برام شده یه شاخص فراموش نشدنی. توی دنیا این همه آدم دارن با هم حرف میزنن ولی منو تو چرا نمیشه با هم صحبت کنیم

خداوندا بیشتر از قبل به تو احتیاج دارم کمک کن تا بهترین کار رو انجام بدم، این بلوآیی که دَرونمهِ رو به آرامش تبدیل کن



           
یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:سیاهه،12،,,,, :: 1:50
R.M

(ش-ر) سلام، امروز جمعه 92/9/15 و ساعت داره 12:30 رو نشون میده،از صبح داشتم بهت فکر میکردم، فکر به این که امروز نهارتون چیه، خیلی دلم میخواد نهار رو کنار تو بخورم، بعد نهار هم یا میرفتیم بیرون یا به تماشای یه فیلم، کنار تو میشستمو دستای ظریفتو میگرفتم توی دستام، دیروز پنج شنبه تو با دایی و زن داییت اومده بودی تا برید به مرکز شهر واسه خرید،همکارم (ر-ب) شما رو برد گفت اگه فقط 10 دقیقه بیشتر مونده بودی می دیدیشون ولی خوب دست من نبود، دوس داشتم بودمو خودم می بردمتون...، یعنی الان در چه حالی..، دارین نهار میخورین؟ من که مشغول کارم. چند وقت پیش یه کتاب گرفتم از نمایشگاه کتاب که دلم میخواد هدیه بدمش بهت فقط نمیدونم چ جوری..، امیدوارم ی موقعیتی پیش بیاد تا بتونم بهت بدمش



           
جمعه 15 آذر 1392برچسب:,,,,،,,,,،,,,,, :: 12:47
R.M

سلام خوبی (ش) امروز نشسته بودمو داشتم با یکی صحبت می کردم که یهو دیدم دو نفر رد شدن، یکیش شال قرمز داشت مثل برق زده ها پا شدم و باز مثل همیشه خوشحال از دیدنت (ش) نمی دونم روسری بود یا شال شاید هم شال، به هر حال هر چی که بود خیلی بهت می اُمد، همینطور لباست خیلی بهت می اُمد، مثل ستاره می درخشیدی، به خودم می بالم از انتخابم که تویی (ش-ر) پری رویاهای من روزی که نمی بینمت نمیدونی چقدر سخت میگذره..



           
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:رفتی،و،رددت،زیبا, :: 22:0
R.M

تقدیم به تو (ش):

بــدون تــو چـــه پروازی ؟
چه احساسی ؟ چه آوازی ؟



           
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:شعر, :: 21:11
R.M
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها