ای دل! آن دم که خراب از مِیِ گلگون باشی |
|
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی |
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند |
|
چَشم دارم که به جاه از همه افزون باشی |
در رهِ منزلِ لیلی که خطرهاست در آن |
|
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی |
نقطه عشق نمودم به تو، هان! سهو مکن! |
|
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش |
|
کِی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟ |
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای |
|
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی |
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فِشان |
|
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی؟ |
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است |
|
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی |