رسول مرادی

امشب دلم خیلی هوای یه کسی رو کرده طوری که انگار قلبم داشت از سینه بیرون میومد حیف ، حیف که نیستی و ببینمت و این دلو آروم کنم الان چیزی حدود یک ماه وُ شش روزه که ندیدمت، دیروز رامین بهم پیاف فرستاد که تو منو ازش سوال کردی، گفتم چی گفت! گفتش پرسیدی کجاست؟ رامین هم گفت رفته سر کار خودش، دیگه نمیاد، به گمونم با خودت گفتی راحت شدم دیگه نیست، شاید هم از نبودنم ناراحت شدی نمی دونم هر سوالی که فکر کنی از خودم پرسیدم حتی دیشب کابوس های عجیبی از تو وُ خانوادت میدیدم، نمیدونم دلیل این کابوسا رو، حتی نمی تونم تعریف کنم اِنقدر که بی سرو ته بودن ولی توی همه جاش من و تو بودیم با این که کابوس بود ولی بخاطر این که هر دومون بودیم خوشحالم، حداقل میتونم بگم توی خواب کنارت بودم، حیف که نیستیوُ این دلو آروم کنی، چند لحظه پیش با ماشین از کنار خونتون رد شدم بیام خونه، چراغ حال خونتون روشن بود، شاید داشتین باهم حرف می زدین یا تلوزیون تماشا می کردین...



           
دو شنبه 9 تير 1393برچسب:حرف،,,,, :: 1:18
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها